رابطه عقدههاي دوران كودكي و ارتكاب جرايم
رابطه عقدههاي دوران كودكي و ارتكاب جرايم
نویسنده : بهنام سلحشور بناب
رابطه والدين ناسالم و تشكيل شخصيت بزهكارانه در كودك را شايد بتوان ركن اصلي ارتكاب جرايم دانست. بطور كلي والدين هستند كه بذر افكار و احساسات را در فرزندان خود ميكارند در بعضي از خانوادهها بذر عشق ، محبت احترام و اتكاء به نفس و آزادي و در بعضي ديگر ، بذر ترس ، گناه و اجبار كاشته ميشود طبيعي است كه گاهي والدين بر سر كودكان خود داد بزنند و شايد اتفاق بيفتد كه آنها را تنبيه بدني كنند. آيا اينها والدين بدي هستند؟ البته كه نه ، آنها هم انسانند و مسائل شخصي خود را دارند كه باعث ميشود گاهي كنترل خود را از دست بدهند اما بعد با محبت يا عذرخواهي آن را جبران مينمايند ولي تعدادي از والدين نيز هستند كه يك سري ناراحتي كه مدام روي بچههاي خود پياده ميكنند و اين امر باعث خراب كردن زندگي آنها ميشود. اين رفتار مثل سم در دوران كودكي در تمام وجود كودك پخش شده و درد ناشي از آن به مرور زمان با طفل بزرگتر ميشود.
بسياري از ناهنجاريها و انحرافات افراد خصوصا جوانان و نوجوانان ناشي از عقدههاي دوران كودكي كه به علل گوناگون درون كودك رشد كرده و در بزرگسالي بصورت يك عمل مجرمانه ظاهر ميگردد. اين مسئله از اهميت فوقالعاده اي برخوردار است و لازم است كه مسئولين جامعه و قضات و خصوصا والدين كودكان آن را به خوبي مورد توجه قرار دهند. عدم تربيت صحيح و توجه نكردن به خواسته هاي طبيعي و بچهگانه آنها سختگيريهاي بيمورد در بسياري موارد به تشكيل عقدههاي رواني منجر ميشود و خواه ناخواه در بزرگسالي اين عقدهها به طرق مختلفي گشوده ميشود انجام اعمال مجرمانه از جمله اين موارد است. در زمانهاي گذشته يعني هنگامي كه روانشناسي مراحل ابتدايي خود را پشت سر ميگذاشت تعليم و تربيت كودكان امر سادهاي بود، در آن زمان يك رشته قوانين و مقررات تربيتي وجود داشت و هركودكي ميبايست خواه ناخواه از آن پيروي كند، مثلا از كودك ميخواستند مطيع، مودب ، خوش اخلاق باشد. هرگز صدايش را بلند نكند و از مقتضيات محيط و اصول اخلاقي متداول پيروي كند. آرزوي والدين كودكاني بود كه روشهاي اخلاق و تعليم و تربيتي را به او بياموزند تا اين مسائل مهم را ملكه ذهن خود كنند. وظيفه تنبيه و گوشمالي نيز از وظايف و اختيارات خاص پدر بشمار ميرفت كه هر عصر به هنگام بازگشت از كار بدان دست مييازيد. اما امروزه وضع تعليم و تربيت بكلي دگرگون شده است. امروزه از انضباط سخن كمتري به ميان ميآيد و تكيه بيشتري بر روي تعليم و تربيت ميشود. دگرگوني افكار تربيتي در رابطه با كودكان عوامل گوناگوني دارد كه از جمله جنگ جهاني و تعليمات روانشناسانه و مخصوصا روانكاوي است. فرويد معتقد بودك كه سرچشمه اكثر اختلالات رواني عقبراندگي تمايلات طبيعي مانند غريزه جنسي يا پرخاشگري است و همواره تاكيد ميكرد كه اين تمايلات هنگاميكه رانده ميشود بصورت اختلالات و بيماريهاي رواني بروز ميكند.
عواطف از قبيل ترس و خشم تمايلات جنسي و مهرمادري از مسائلي است كه ميبايست به دقت مورد توجه قرار گيرد . كودك بيش از هر چيز نياز به عاطفه دارد اما همين عواطف با همه نيكي و ارزش هرگاه از حد معمول بگذرد و كودكان را عنان گسسته بار آورد خطرات براندازي را به دنبال خواهد داشت. اين مسئله بيشتر مربوط به سنين بعد از هفتسالگي است به هر حال كودك در مراحل اوليه از عواطف و احساساتي برخوردار است كه ميبايست به گونهاي صحيح مورد توجه قرار گيرد و پرورش صحيح آن به عهده والدين است وگرنه كودك دچار عقده خواهد شد و نهايتا راه انحراف خواهد پيمود.
هرگاه حس پرخاشگري طبيعي كودك آزرده يا رانده شود از چراي طبيعي خود منحرف ميگردد، و به لجاجت و قهر تبديل ميشود. كودك اخمو و ترشرو كودكي است كه حس پرخاشگري در وي آزرده شده است. در روانشناسي ثابت شده است كه هرگاه كودكي را از نيروي پرخاشگري خود محروم كنند ، گرفتار يك حس ناامني و اضطراب خواهد گرديد و بعيد نيست براي تامين آرامش خيال خود به يك ناراحتي روحي متوسل شود زيرا تنها به آن وسيله ميتواند حمايت از خويش را تامين كند و يا از زير بار مسئوليت بگريزد و يا آنكه اراده خودش را تحميل كند. سئوالي كه در اينجا پيش ميآيد اين است كه در مقابل كودك خود سر و لجباز چه بايد كرد. پاسخ به اين سئوال آسان است بجاي جلوگيري از حس خود سري به كودك بايد اجازه داد كه اين حس بطور سودمندي ابراز گردد. تنها در اين صورت است كه ميتوان ارادههاي نيرومند و شخصيتهاي قوي بوجودآورد. نكتهاي كه در اينجا وجود دارد اين است كه والدين تا حد ممكن بايد از امر و نهي بي مورد بپرهيزند، مثلا وقتي كودك در حال بازي با صندلي است اگر احتمال آسيب او نميرود نبايد او را از اين كار بازداشت و گفت: بچهجان به اين صندلي دست نزن ميافتي. و اگر كودك ميخواهد ميوه را پوست بكند در صورت امكان بايد به او ياد داد كه چگونه ميوه را پوست ميكنند و اگر ميخواهد در كاري دخالت كند و به شما كمك نمايد بايد نحوه آن را به او ياد داد. بنابراين در 90% كارها ميتوان كودك را آزاد گذاشت و شيوه صحيح آن عمل را به او آموخت. ولي 10% امور هم هست كه انجام آن به هيچوجه به صلاح كودكان نيست و بايد آنها را منع كرد. البته توجه داشته باشيد اگر كودكي در 90% امور آزاد باشد نهي از 10% را خواهد پذيرفت و از نظر رواني مشكلي برايش ايجاد نميشود. اين توجهات، بردباري زيادي ميخواهد ولي هر پدر و مادري كه تعليم و تربيت فرزند را به منزله فني تلقي كند، بايد ساعتهاي گرانبها و بيشماري از عمر خود را صرف پرورش كودك نمايد درباره كودك بايد روش جدي پيش گرفت هنگاميكه كودك را از كار منع ميسازدي بايد مطلقا دستور را رعايت كند به عبارت ديگر والدين بايد حتيالمقدور كودك را منع كنند و آزادش بگذارند ولي اگر او را منع كردند در تصميم خود راسخ باشند تا زمينه هاي تربيت صحيح فرزندانرا فراهم آورند. پدر يا مادري ميتوانند روش جدي پيش گيرند بدون آنكه ابراز خشم كنند، كودك بايد زود دريابد هنگاميكه مادرش گفت نه منظورش نه است و تخلف از آن دستور ميسر نيست لكن مادر اين كلمه نه را بايد حتيالمقدور كمتر بكار برد و آن را تنها براي موارد ضروري اختصاص دهد.
در ارتباط با تربيت كودك دو اصل يا شايد دو روش وجود دارد به نظر ميرسد با هم متضاد هستند. در حاليكه با هم تباني ندارند بلكه تا اندازه زيادي به هم بستگي دارند عدهاي معتقدند كه بايد به كودكان آزادي كامل داد تا هر عملي را كه ميخواهند انجام دهند. عده ديگر اظهار ميدارند كه بايد در تعليم و تربيت انضباط را كاملا رعايت كرد. بايد گفت اين دو مفهوم به هم وابستهاند، يعني اينكه انضباط براي آزادي حقيقي و آزادي حقيقي براي انضباط ضرورت كامل دارد. براي مثال هر گاه كودك بخواهد از درخت بالا رود و شما او را به سختي منع كنيد، عليه دستور شما علم طغيان خواهد افراشت و به محض اينكه شما به او پشت كرديد از اجراي دستور شما سرباز خواهد زد. بدين طريق مشاهده ميشود كه آزادي و انضباط شديد هر دو داراي عواقب خطرناكي است اما هر گاه بالا رفتن از درخت را به كودك تعليم دهيد، بدين محض كه به او بياموزيد استحكام هر شاخه را قبل از تكيه كردن بر آن آزمايش كند و براي موارد لغزندن احتمالي و تكيهگاه احتياطي را همواره در نظر بگيرد آنگاه ميتوانيد براي بالارفتن از درخت از هر حيث به وي آزادي بدهيد و سخت مراقب باشيد تا از درخت نيفتد و آسيب به او نرسد.
بسياري از ما به غلط بر اين باوريم كه اگر مرتكب اشتباهي در مورد فرزندمان در زمان كودكي او شديم، تاثير آن در تمام زندگي او خواهد ماند. اشتباهات اوليه والدين قابل برگشت نيستند ولي كودكان انعطافپذير و سازشكار هستند رشد آنها جرياني مداوم است و شخصيت كودك پيوسته و در حال خودشكوفايي است در آينده بسياري از خصوصيات اخلاقي كودك كه مشكل آفرين بوده ميتواند در جواني تبديل به خصوصياتي سازنده شود. بسياري از كودكان ناسازگار داراي قدرت خلاقيت و تخيل غيرعادي هستند و اين به دليل قدرت درك و آزادگي در اين گونه كودكان است، الينور روز ولت كه كناره جو و خجالتي بود هرگز خانوادهاش او را درك نكردند. آلبرت انيشتن نيز كناره جو و خجالتي بود دير شروع به صحبت كرد و هيچ دوستي نداشت رفتاري عجيب داشت و براي معلمين خود ايجاد مشكل ميكرد. والدينش او را غيرعادي ميدانستند. خانواده توماس اديسون او را غيرعادي ميخواندند و مادرش او را به خاطر وجود مشكلات از مدرسه درآورد. پابلو پيكاسو كودكي بسيار لجباز و يك دهنده بود و فقط روي نقاشي تاكيد ميكرد.
البته همه كودكان ناسازگار سرنوشتي يكسان ندارند ولي هر كدام از آنها لياقت داشتن موقعيتهايي را براي نشان دادن استعدادهاي ذاتي خود دارند. اميد است كه در اين نوشتار توانسته باشيم رابطه عقدههاي دوران كودكي و ارتكاب جرايم و راهحلهاي آن را بيان داشته باشيم.
منبع:www.lawnet.ir
/ج
بسياري از ناهنجاريها و انحرافات افراد خصوصا جوانان و نوجوانان ناشي از عقدههاي دوران كودكي كه به علل گوناگون درون كودك رشد كرده و در بزرگسالي بصورت يك عمل مجرمانه ظاهر ميگردد. اين مسئله از اهميت فوقالعاده اي برخوردار است و لازم است كه مسئولين جامعه و قضات و خصوصا والدين كودكان آن را به خوبي مورد توجه قرار دهند. عدم تربيت صحيح و توجه نكردن به خواسته هاي طبيعي و بچهگانه آنها سختگيريهاي بيمورد در بسياري موارد به تشكيل عقدههاي رواني منجر ميشود و خواه ناخواه در بزرگسالي اين عقدهها به طرق مختلفي گشوده ميشود انجام اعمال مجرمانه از جمله اين موارد است. در زمانهاي گذشته يعني هنگامي كه روانشناسي مراحل ابتدايي خود را پشت سر ميگذاشت تعليم و تربيت كودكان امر سادهاي بود، در آن زمان يك رشته قوانين و مقررات تربيتي وجود داشت و هركودكي ميبايست خواه ناخواه از آن پيروي كند، مثلا از كودك ميخواستند مطيع، مودب ، خوش اخلاق باشد. هرگز صدايش را بلند نكند و از مقتضيات محيط و اصول اخلاقي متداول پيروي كند. آرزوي والدين كودكاني بود كه روشهاي اخلاق و تعليم و تربيتي را به او بياموزند تا اين مسائل مهم را ملكه ذهن خود كنند. وظيفه تنبيه و گوشمالي نيز از وظايف و اختيارات خاص پدر بشمار ميرفت كه هر عصر به هنگام بازگشت از كار بدان دست مييازيد. اما امروزه وضع تعليم و تربيت بكلي دگرگون شده است. امروزه از انضباط سخن كمتري به ميان ميآيد و تكيه بيشتري بر روي تعليم و تربيت ميشود. دگرگوني افكار تربيتي در رابطه با كودكان عوامل گوناگوني دارد كه از جمله جنگ جهاني و تعليمات روانشناسانه و مخصوصا روانكاوي است. فرويد معتقد بودك كه سرچشمه اكثر اختلالات رواني عقبراندگي تمايلات طبيعي مانند غريزه جنسي يا پرخاشگري است و همواره تاكيد ميكرد كه اين تمايلات هنگاميكه رانده ميشود بصورت اختلالات و بيماريهاي رواني بروز ميكند.
عواطف از قبيل ترس و خشم تمايلات جنسي و مهرمادري از مسائلي است كه ميبايست به دقت مورد توجه قرار گيرد . كودك بيش از هر چيز نياز به عاطفه دارد اما همين عواطف با همه نيكي و ارزش هرگاه از حد معمول بگذرد و كودكان را عنان گسسته بار آورد خطرات براندازي را به دنبال خواهد داشت. اين مسئله بيشتر مربوط به سنين بعد از هفتسالگي است به هر حال كودك در مراحل اوليه از عواطف و احساساتي برخوردار است كه ميبايست به گونهاي صحيح مورد توجه قرار گيرد و پرورش صحيح آن به عهده والدين است وگرنه كودك دچار عقده خواهد شد و نهايتا راه انحراف خواهد پيمود.
هرگاه حس پرخاشگري طبيعي كودك آزرده يا رانده شود از چراي طبيعي خود منحرف ميگردد، و به لجاجت و قهر تبديل ميشود. كودك اخمو و ترشرو كودكي است كه حس پرخاشگري در وي آزرده شده است. در روانشناسي ثابت شده است كه هرگاه كودكي را از نيروي پرخاشگري خود محروم كنند ، گرفتار يك حس ناامني و اضطراب خواهد گرديد و بعيد نيست براي تامين آرامش خيال خود به يك ناراحتي روحي متوسل شود زيرا تنها به آن وسيله ميتواند حمايت از خويش را تامين كند و يا از زير بار مسئوليت بگريزد و يا آنكه اراده خودش را تحميل كند. سئوالي كه در اينجا پيش ميآيد اين است كه در مقابل كودك خود سر و لجباز چه بايد كرد. پاسخ به اين سئوال آسان است بجاي جلوگيري از حس خود سري به كودك بايد اجازه داد كه اين حس بطور سودمندي ابراز گردد. تنها در اين صورت است كه ميتوان ارادههاي نيرومند و شخصيتهاي قوي بوجودآورد. نكتهاي كه در اينجا وجود دارد اين است كه والدين تا حد ممكن بايد از امر و نهي بي مورد بپرهيزند، مثلا وقتي كودك در حال بازي با صندلي است اگر احتمال آسيب او نميرود نبايد او را از اين كار بازداشت و گفت: بچهجان به اين صندلي دست نزن ميافتي. و اگر كودك ميخواهد ميوه را پوست بكند در صورت امكان بايد به او ياد داد كه چگونه ميوه را پوست ميكنند و اگر ميخواهد در كاري دخالت كند و به شما كمك نمايد بايد نحوه آن را به او ياد داد. بنابراين در 90% كارها ميتوان كودك را آزاد گذاشت و شيوه صحيح آن عمل را به او آموخت. ولي 10% امور هم هست كه انجام آن به هيچوجه به صلاح كودكان نيست و بايد آنها را منع كرد. البته توجه داشته باشيد اگر كودكي در 90% امور آزاد باشد نهي از 10% را خواهد پذيرفت و از نظر رواني مشكلي برايش ايجاد نميشود. اين توجهات، بردباري زيادي ميخواهد ولي هر پدر و مادري كه تعليم و تربيت فرزند را به منزله فني تلقي كند، بايد ساعتهاي گرانبها و بيشماري از عمر خود را صرف پرورش كودك نمايد درباره كودك بايد روش جدي پيش گرفت هنگاميكه كودك را از كار منع ميسازدي بايد مطلقا دستور را رعايت كند به عبارت ديگر والدين بايد حتيالمقدور كودك را منع كنند و آزادش بگذارند ولي اگر او را منع كردند در تصميم خود راسخ باشند تا زمينه هاي تربيت صحيح فرزندانرا فراهم آورند. پدر يا مادري ميتوانند روش جدي پيش گيرند بدون آنكه ابراز خشم كنند، كودك بايد زود دريابد هنگاميكه مادرش گفت نه منظورش نه است و تخلف از آن دستور ميسر نيست لكن مادر اين كلمه نه را بايد حتيالمقدور كمتر بكار برد و آن را تنها براي موارد ضروري اختصاص دهد.
در ارتباط با تربيت كودك دو اصل يا شايد دو روش وجود دارد به نظر ميرسد با هم متضاد هستند. در حاليكه با هم تباني ندارند بلكه تا اندازه زيادي به هم بستگي دارند عدهاي معتقدند كه بايد به كودكان آزادي كامل داد تا هر عملي را كه ميخواهند انجام دهند. عده ديگر اظهار ميدارند كه بايد در تعليم و تربيت انضباط را كاملا رعايت كرد. بايد گفت اين دو مفهوم به هم وابستهاند، يعني اينكه انضباط براي آزادي حقيقي و آزادي حقيقي براي انضباط ضرورت كامل دارد. براي مثال هر گاه كودك بخواهد از درخت بالا رود و شما او را به سختي منع كنيد، عليه دستور شما علم طغيان خواهد افراشت و به محض اينكه شما به او پشت كرديد از اجراي دستور شما سرباز خواهد زد. بدين طريق مشاهده ميشود كه آزادي و انضباط شديد هر دو داراي عواقب خطرناكي است اما هر گاه بالا رفتن از درخت را به كودك تعليم دهيد، بدين محض كه به او بياموزيد استحكام هر شاخه را قبل از تكيه كردن بر آن آزمايش كند و براي موارد لغزندن احتمالي و تكيهگاه احتياطي را همواره در نظر بگيرد آنگاه ميتوانيد براي بالارفتن از درخت از هر حيث به وي آزادي بدهيد و سخت مراقب باشيد تا از درخت نيفتد و آسيب به او نرسد.
بسياري از ما به غلط بر اين باوريم كه اگر مرتكب اشتباهي در مورد فرزندمان در زمان كودكي او شديم، تاثير آن در تمام زندگي او خواهد ماند. اشتباهات اوليه والدين قابل برگشت نيستند ولي كودكان انعطافپذير و سازشكار هستند رشد آنها جرياني مداوم است و شخصيت كودك پيوسته و در حال خودشكوفايي است در آينده بسياري از خصوصيات اخلاقي كودك كه مشكل آفرين بوده ميتواند در جواني تبديل به خصوصياتي سازنده شود. بسياري از كودكان ناسازگار داراي قدرت خلاقيت و تخيل غيرعادي هستند و اين به دليل قدرت درك و آزادگي در اين گونه كودكان است، الينور روز ولت كه كناره جو و خجالتي بود هرگز خانوادهاش او را درك نكردند. آلبرت انيشتن نيز كناره جو و خجالتي بود دير شروع به صحبت كرد و هيچ دوستي نداشت رفتاري عجيب داشت و براي معلمين خود ايجاد مشكل ميكرد. والدينش او را غيرعادي ميدانستند. خانواده توماس اديسون او را غيرعادي ميخواندند و مادرش او را به خاطر وجود مشكلات از مدرسه درآورد. پابلو پيكاسو كودكي بسيار لجباز و يك دهنده بود و فقط روي نقاشي تاكيد ميكرد.
البته همه كودكان ناسازگار سرنوشتي يكسان ندارند ولي هر كدام از آنها لياقت داشتن موقعيتهايي را براي نشان دادن استعدادهاي ذاتي خود دارند. اميد است كه در اين نوشتار توانسته باشيم رابطه عقدههاي دوران كودكي و ارتكاب جرايم و راهحلهاي آن را بيان داشته باشيم.
منبع:www.lawnet.ir
/ج
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}